Skip to main content

بامبو (خیزران- نی*بامبو (خیزران- نی )*


بامبو (خیزران- نی )*یکی از پر خاصیت ترین کاشتنی هاست این گیاه  تا جائی که من می دانم وقتی آنرا بکارید رشد طولی و عرضی  و بعضی رشد طولی دارد  یعنی یک به 2 ودو به4 تبدیل می شود و بیشترو بیشتر که نباید در نزدیکی محل سکونت خود آنرا بکارید در موزه ژاپن بیش از صد کونه بامبو یافت می شود شکر از آن تولید شده و خاصیت های فراوان دارد  که از آن در کف پوش منزل دوچرخه سازی و قایق سازی  و...استفاده می شود ذغال آن یکی از بهترینها در زندگی است  ژاپنی ها از زغال آن در پی  ریزی ساختمان استفاده می کنند در یک کشورهای آسیا ئی در روی یک تپه بزرگی قبر یک مامی را  با قدمت بیش از 2000 سال یافته که بعد از کالبد شکافی از  او متوجه میشوند همه چیز آن تازه است حتی هسته های طالبی داخل شکم اوهم تازه است که مسئولین آنجا دستور میدهند تپه را خاک برداری بکنید ببینید چه درزیر این جسد بوده که بعد از دو هزار و اندی سال این چنین شاداب مانده که بعداز کمی خاک برداری متوجه می شوند 5 تن ذغالل بمبو یا ذغال نی یا خیزران در زیرش است بعد از کشف  این ماجرا  مردم در ساختمان سازی از آن استفاده کرده  و متوجه می شوند خواب  آنها سبک از حشرات موذی خبری نیست و عمر آنها طولانی تر می شود چون ذغال بامبو(نی) ضد میکرب و اشعه مادون قرمز را از محیط دور می کند این ذغال اگر  آنرا فعال کرده وبیشتر آزمایشگاها از او استفاده کره و در صنعت نانو لوژی  با آن یک نوع پشم درست کرده که با آن لباسهای ضد بو درست می کنند حوله بامبو هرگز بو نمی دهد با آن زیرپوش بوگیر درست کرده حتی یک نوع قرص 
برای ناراحتی معده از ذغال آن درست کرده اند ونیزدر صنعت ساوند  پروفینگ  (دیوارهای ضد صدا و ضد بو )استفاده می شود




Comments

Popular posts from this blog

رقص عربی یک دختر خانم افغان توصیه می شود حتما این رقص زیبا را ببینید تا بهشت آوران زیبارو را همین جا مشاهده کنید نه در بهشت خیالی موهوم واقعا که طاووس خرامان به این زیبائی می گویند

https://youtu.be/VlE3-v7XrtI

احمد ظاهر: شب چو در بستم و مست از می نابش کردم

شب چو در بستم و مست از می‌ نابش کردم ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم     دیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مرا گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم       منزل مردم بیگانه چو شد خانه چشم  آنقدر گریه نمودم که خرابش کرد   شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع آتشی در دلش افکندم و آبش کردم     غرق خون بود و نمی مُرد ز حسرت فرهاد خواندم افسانه شیرین و به خوابش کردم     دل که خونابهٔ غم بود و جگرگوشه درد بر سر آتش جور تو کبابش کردم     زندگی کردن من مردن تدریجی بود آنچه جان کند تنم عمر حسابش کردم

ماهنامه روشنگر