Skip to main content

ریچارد داوکینز: چرا هنوز شامپانزه‌ها وجود دارند؟





https://youtu.be/ORW3qqVe5jo


سوال جالبی است چرا هنوز  میمون ها  وجود دارند و من اضافه می کنم که چرا هنوز ذرتهای زرد وجود دارند؟ اگر کمی با علم ژنتیک آشنا باشید حتما به ذرتهائی غیر زرد  با رنگهای بنفش و صورتی و رنگهای مختلف بر  می خورید  که به علت جهش ژنتیکی  تغییر رنگ یافته اند واین جهش ژنوم در در موجودات مختلف متفاوت است  در ویروس جهش ژنوم یک است و در باکتری(٪۰۰۳ ) در ژنوم است ولی در موجودات دیگر نرخ جهش بسته به گونه های متفاوت تغییر می کند  ذرتهای زرد وشامپانزه ها   که حامل ژن تغییر نبوده اند  همانطور 
 مانده اند و از طرفی طبق قانون حرکت دیالکیک  و قانون کمی به کیفی  تحولات تدریجی عموما بسیار کند اتفاق می افتند  و با چشم حرکت تدریجی  آنها قابل روئیت نیست  درست مانند عقربه کوچک ساعت گردان ما حتی اگر روبرویش به ایستیم  متوجه حرکت آن نمی شویم  در حالیکه حرکت عقربه ثانیه گردان و عقربه دقیقه گردان تا حدودی می فهیم  .حال 
همین فرمول رادر رابطه با تکامل و تغییر موجودی مانند انسان .بکار ببندتا تصویری قابل فهم  از آن بدست آورید
  • یکی نیست به خودش بخنده تکامل رد می کنه ولی معتقده زن از دنده چپ مرد بوجود آمده عیسی ازکشکک پای مادرش مریم

    2s

  • من علت ژنتیکیش را در بالا در حد وسعم جواب داده ام
  • چیزی که برای آنها گیج کننده است این است که فکر می کنند میمون یه انسان تبدیل شده پس چرا هنوز میمونها سرجایشان هستند چیزی که نمی فهمند این است فقط بخشی از میمونها که حامل ژن تغییر بوده اند مسیر انسان شدن را پس از میلیونها سال پیموده اند نه همه میمونها همانطور همه ذرت ها قرمز و سیاه نشده فقط آن بخش از ذرتها که حامل ژن تغییر بوده اند تغییر رنگ داده اند ولی عموم ذرتها همان زرد رنگ مانده اند

Comments

Popular posts from this blog

رقص عربی یک دختر خانم افغان توصیه می شود حتما این رقص زیبا را ببینید تا بهشت آوران زیبارو را همین جا مشاهده کنید نه در بهشت خیالی موهوم واقعا که طاووس خرامان به این زیبائی می گویند

https://youtu.be/VlE3-v7XrtI

احمد ظاهر: شب چو در بستم و مست از می نابش کردم

شب چو در بستم و مست از می‌ نابش کردم ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم     دیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مرا گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم       منزل مردم بیگانه چو شد خانه چشم  آنقدر گریه نمودم که خرابش کرد   شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع آتشی در دلش افکندم و آبش کردم     غرق خون بود و نمی مُرد ز حسرت فرهاد خواندم افسانه شیرین و به خوابش کردم     دل که خونابهٔ غم بود و جگرگوشه درد بر سر آتش جور تو کبابش کردم     زندگی کردن من مردن تدریجی بود آنچه جان کند تنم عمر حسابش کردم

ماهنامه روشنگر