Skip to main content

 نقشه عمل یا درس زندگی


معلم یک سطل  و یک جعبه پر از سنگهای بزرگ کوچک را سر کلاس آوردوشروع به گذاردن سنگهای بزرگ درسطل و بعد کوچکتر خلاصه سطل راتقریبا پر کرد از دانش آموزان که هاج واج اورا تماشا می کردند معلم پرسید سطل پر شد ؟ آنها هم گفتند بله باز معلم سرش را زیر میز کرد یک کیسه سنگهای کوچکتر رااززیر میز در آورد و دوباره  در داخل سطل ریخت  وسطل را تکان داد  و آنهارا جا داد٫بار پرسش خود  را تکرار کرد  سطل پرشد؟ باز محصلین گفتند بله ٫  باز معلم کیسه ای پر ازسنگ ریزه و شن روی میز گذاشت وآنرا داخل سطل ریخت و باز کارش را تکرار کرد و آنها  رادر لابلای سنگها ی بزرگ و سنگهای کوچکتر جا داد باز پرسید حالا بنظر شما  ها پر شده ؟همه گفتند بله دیگه و همه می خندیدند باز معلم خم می شود یک پارچ پر از آب از زیر میز در آورده و آنرا در سطل میریزد و خلاصه سطل پر می شود
غرض از این داستان این بود که کارهای مهمتر را اول از هر چیزی انجام دهیدمی شودد سنگ ریزه ٫ شن  وآب را بعدا در سطل زندگی ریخت ولی سنگها بزرگ را نمی شود درآخرریخت , پس نمی شوداول تماشای تلویزیون کرد بعد آخر سر تکالیف درسی را 
انجام داد با ید اول  بتن ریزی کرد بعد کارچوب را انجام داد مثال ها زیاد است٫ یعنی اول باید کاراساسی انجام داد زندگی هم چیزش به همین منوال است و اینرا باید سنگ بنای زندگی گذاشت تا موفق شد

Comments

Popular posts from this blog

رقص عربی یک دختر خانم افغان توصیه می شود حتما این رقص زیبا را ببینید تا بهشت آوران زیبارو را همین جا مشاهده کنید نه در بهشت خیالی موهوم واقعا که طاووس خرامان به این زیبائی می گویند

https://youtu.be/VlE3-v7XrtI

احمد ظاهر: شب چو در بستم و مست از می نابش کردم

شب چو در بستم و مست از می‌ نابش کردم ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم     دیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مرا گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم       منزل مردم بیگانه چو شد خانه چشم  آنقدر گریه نمودم که خرابش کرد   شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع آتشی در دلش افکندم و آبش کردم     غرق خون بود و نمی مُرد ز حسرت فرهاد خواندم افسانه شیرین و به خوابش کردم     دل که خونابهٔ غم بود و جگرگوشه درد بر سر آتش جور تو کبابش کردم     زندگی کردن من مردن تدریجی بود آنچه جان کند تنم عمر حسابش کردم

ماهنامه روشنگر